اميد چرب نرمي از خسيسان جهان دارم
چه مجنونم که چشم روغن از ريگ روان دارم
فروغ آفتابم، سرکشي از من نمي آيد
اگر بر آسمان باشم نظر بر آستان دارم
به هر جانب که روآورم شکستم بر شکست آيد
هميشه همچو رنگ عاشقان رو در خزان دارم
زبان گندمين نان مرا پخته است در عالم
چرا چون خوشه گردن کج به پيش اين و آن دارم
به من از رخنه ديوار، خود را مي رساند گل
چه لازم دامن در يوزه پيش باغبان دارم
به ظاهر خنده رو افتاده ام چون صبحدم، اما
تبي چون آفتاب گرمرو در استخوان دارم
ندارد ريشه در خاک تعلق سرو آزادم
دلي آماده پرواز چون برگ خزان دارم
ز چرخ آهنين باز و چرا چون تير نگريزم
تن خشکي مهياي شکستن چون کمان دارم
به اندک سختيي چون نخل موم از هم نمي پاشم
اگر چه مغزم اما جان سخت استخوان دارم
زليخا همتي در عرصه عالم نمي بينم
وگر نه جنس يوسف کاروان در کاروان دارم
مزاج نازک احباب را فهميده ام صائب
چو غنچه مهر خاموشي به لب با صد زبان دارم