جهان فروز چنان گشت باده گلرنگ
که از شمار شرر مي دهد خبر دل سنگ
چکيده جگر شعله است نغمه عود
کمند عشرت رم کرده است رشته چنگ
هواي چيدن گل دارم از گلستاني
که باغبان جهد از خواب از پريدن رنگ
سفينه املم در محيطي افتاده است
که هست رشته شيرازه اش ز پشت نهنگ
دلم به اختر بدروز سينه صاف شود
ستاره پنبه گذارد اگر به داغ پلنگ
شراب عشق درآيد اگر به خانه زور
شود ز سايه ميناکبود چهره سنگ
به قيد رسم گرفتار شد دل صائب
مباد هيچ مسلمان اسير قيد فرنگ