شماره ٧٩٩: چنان که گل به سر شاخسار مي آيد

چنان که گل به سر شاخسار مي آيد
به پاي خود سر عاشق به دار مي آيد
مرا توقع احسان ز کارفرما نيست
که مزد کار من از ذوق کار مي آيد
غرض تهيه آغوش خاکساريهاست
ز بحر موجه اگر بر کنار مي آيد
به کار هر که درين نشأه سايه اندازي
در آفتاب قيامت به کار مي آيد
به آتش جگر آفتاب آب زدن
ازان عقيق لب آبدار مي آيد
کنون که سوخته اي در جهان امکان نيست
ز سنگ بيهده بيرون شرار مي آيد
حقوق خدمت ما گرچه بي شمار بود
نظر به لطف تو کي در شمار مي آيد
جز اين که از ته دل در دعا برآرم دست
دگر ز دست و دل من چه کار مي آيد
به آفتاب جهانتاب مي رسد صائب
چو صبح هر که به دنيا دوبار مي آيد