شماره ٧٩١: به صبر مشکل عالم تمام بگشايد

به صبر مشکل عالم تمام بگشايد
که اين کليد به هر قفل راست مي آيد
به قسمت ازلي باش از جهان خرسند
که آب بحر به آب گهر نيفزايد
من از کجا وبهشت برين مگر رضوان
به درد وداغ تو فردوس را بيارايد
در آن چمن که من از گل گلاب مي گيرم
ز دور باد صبا پشت دست مي خايد
ز آب تيغ جگرگاه خاک شد سيراب
هنوز از شب زلف تو فتنه مي زايد
مشو به سنگدلي از سرشک من ايمن
که رشته مغز گهر رفته رفته فرسايد
دو چشم دوخته اي برزمين ازين غافل
که چرخ راه تو از هر ستاره مي پايد
چه تشنه است به خونريز خلق ابرويش
که در مصاف دو شمشير کار فرمايد
نعيم خلد حلال است بر کسي صائب
که دست ولب به نعيم جهان نيالايد