شماره ٧٨٦: به درد هر که برآيد دوا نمي خواهد

به درد هر که برآيد دوا نمي خواهد
اگر ز پاي درآيد عصا نمي خواهد
هميشه در دل تنگم شکستگان فرشند
زمين مسجد من بوريا نمي خواهد
برآر تيغ وبکش اين سيه درونان را
که خون لاله کسي از صبا نمي خواهد
مرو ز مصلحت خاک راه او بيرون
زيان چشم کسي توتيا نمي خواهد
گذاشتم به خدا کار خويش را صائب
سفينه ام مدد از ناخدا نمي خواهد