شماره ٧٨٥: سواد شب دل شب زنده دار مي خواهد

سواد شب دل شب زنده دار مي خواهد
زمين سوخته تخم شرار مي خواهد
مگر به داغ عزيزان نسوخته است دلش
کسي که زندگي پايدار مي خواهد
به دست نفس مده اختيار دل زنهار
که زنگي آينه خويش تار مي خواهد
نيام دعوي شمشير را کند کوتاه
زبان درازي منصور دار مي خواهد
همان به است که قانع شود به دل خوردن
کسي که نعمت بي انتظار مي خواهد
بجاست رفعت نام آوران پاک گهر
که هر که هست نگين را سوار مي خواهد
چو غنچه مشت گريبان جمع کرده من
توجهي ز نسيم بهار مي خواهد
به داغ ساخته نتوان فريب عاشق داد
که صيرفي زر کامل عيار مي خواهد
ز من به آب شدن دست هم نخواهد شست
چنين که توبه مرا شرمسار مي خواهد
ز چله مطلب کوته نظر بصيرت نيست
که دام چشم براي شکار مي خواهد
کسي که مي طلبدعقل ازين سبک مغزان
ز سروميوه واز بيد بار مي خواهد
به بوي گل ز گلستان کجا شودقانع
کسي که خرمن گل در کنار مي خواهد
نظر سياه به اين خاکدان مکن صائب
که حسن آينه بي غبار مي خواهد