شماره ٧٧٩: چو غنچه هر که درين گلستان گشاده شود

چو غنچه هر که درين گلستان گشاده شود
مرا به خنده شادي دهان گشاده شود
ز تنگ گيري گردون مدار دل را تنگ
که دل گشاده چو گردد جهان گشاده شود
به روي دولت بيدار در مبند از خواب
که وقت صبح در آسمان گشاده شود
گرفتم اين که کند رخنه در فلک آهم
ز رخنه هاي قفس دل چسان گشاده شود
نچيده گل ز طرب خرج روزگار شدم
چو غنچه اي که به فصل خزان گشاده شود
چو ماه عيد به انگشت مي نمايندش
اگر به خنده لبي در جهان گشاده شود
به دوستان چه شکايت کنم ز تنگدلي
ازين چه به که دل دشمنان گشاده شود
کجاست فرصت وکو جرأت سخن صائب
گرفتم اين که گره از زبان گشاده شود