شماره ٧٧٧: گرسنه چشم کجا سير از نوال شود

گرسنه چشم کجا سير از نوال شود
که بر حريص لب نان لب سؤال شود
به خار و خس نتوان سير کرد آتش را
که حرص خواجه يکي صد ز جمع مال شود
ز خون صيد حرم رنگ تيغ او نگرفت
کجا به گردن او خون من وبال شود
مريز آب رخ خود که در کنار محيط
صدف ز بي گهريها کف سؤال شود
نرفت زنگ ملال از دلم به باده ناب
ز آب سبزه محال است پايمال شود
اميدها به خطش داشتم ندانستم
که روز من شب ازان عنبرين هلال شود
غرور حسن ز خط بيش شد که دارد ياد
که حاکم از رقم عزل مستمال شود
کسي که خيمه برون زد ز خويش چون مجنون
سياه خيمه اش از ديده غزال شود
تأمل آينه فکر را کند روشن
که آب صائب از استادگي زلال شود