شماره ٧٧٦: غبار معصيت از عفو پايمال شود

غبار معصيت از عفو پايمال شود
چو سيل واصل دريا شود زلال شود
درين بساط که نعمت ز هم نمي گسلد
اداي شکر کسي مي کندکه لال شود
چو شمع خودسرخودمي خورم ز غيرت عشق
چرا به گردن او خون من وبال شود
دلي چو نافه پر از خون گرم مي بايد
کجا به خرقه پشمين کس اهل حال شود
مباش غره به خوبي که دور چون برگشت
به يک دوهفته مه چارده هلال شود
سبکروان به فتادن ز پاي ننشينند
شکست شهپر موج شکسته بال شود
جدا ازان لب ميگون اگر شراب خورم
حباب در قدحم عقده ملال شود
غبار خاطرآن تيغ مي شود صائب
اگر چوآب گهرخون من زلال شود