شماره ٧٧٠: ز اتحاد کجا عشق کامياب شود

ز اتحاد کجا عشق کامياب شود
کدام ذره شنيدي که آفتاب شود
فسردگي است عنان تاب سالک از مقصود
گره به سينه نگردد دلي که آب شود
مريز خون غزالي که مشک خواهد شد
مچين به غنچگي آن گل کزاوگلاب شود
به داد من برس اي عشق بيش ازين مپسند
که زندگاني من صرف خورد وخواب شود
جهان پوچ بهشتي است ژاژخايان را
ز شوره زار کجا موجه سراب شود
به ظالمان چه کند تا سرشک مظلومان
که داغ شعله نمکسود از کباب شود
کلاه گوشه به درياي پرگهر شکند
سرس که پرز هواي تو چون حباب شود
ز عمر قسمت دلمردگان سيه کاري است
زفيض صبح گراني نصيب خواب شود
فريب عشرت روپوش روزگار مخور
که نوشخند رگ تلخي گلاب شود
اگر بقا طلبي با شکستگي خوش باش
که مه تمام چو شد پاي در رکاب شود
عمارتي که بلند از هوا کني صائب
به نيم چشم زدن پست چون حباب شود