شماره ٧٦٩: مباد اهل عمل بيخود از شراب شود

مباد اهل عمل بيخود از شراب شود
که از خرابي او عالمي خراب شود
نقاب اگر به رخ دلبران حجاب شود
رخ لطيف تو بي پرده از نقاب شود
همان ز تشنه لبي چون سهيل مي سوزم
اگر عقيق لبش در دهانم آب شود
شده است حلقه خط سخت تنگ مي ترسم
که باده لب او پاي در رکاب شود
کند ز دود سيه مست هوشياران را
دلي کز آتش رخسار او کباب شود
گلاب پيرهن آفتاب مي گردد
درين رياض چو شبنم دلي که آب شود
چگونه رنگ توانم به روي گلشن ديد
مرا که بوي گل از وصل گل حجاب شود
ز آتش رخ ساقي که مي جهد سالم
به محفلي که بط مي در او کباب شود
زشعله بال سمندر خطر نمي دارد
ز باده حسن محال است بي حجاب شود
ز وعده هاي دروغ تو شوق من افزود
که شور تشنه لبي بيش از سراب شود
اگر ز اهل دلي با شکستگي خوش باش
که مه تمام چو شد دور از آفتاب شود
چنين که شد ز قساوت مرا جگر بي آب
عجب که ديده من تر ز آفتاب شود
حريف نخوت نو دولتان نمي گرديد
حذر کنيد ز خوني که مشک ناب شود
عيارمنت احسان چرخ اگر اين است
ستاره سوختگي خال انتخاب شود
هميشه درد به عضو ضعيف مي ريزد
که مرغ بيوه زنان قسمت عقاب شود
کند شماتت زاهد فرنگ عالم را
خدا نخواسته ميخانه گر خراب شود
ز گريه اش جگر سنگ خون شود صائب
دلي که از نفس گرم من کباب شود