شماره ٧٦٥: خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود

خوش آن که ز آتش تب شعله اثر برود
رخ تو در عرق سرد و گرم وتر برود
رگ تو جاده خون معتدل گردد
زبان گزيده به يک گوشه نيشتر برود
تبي که برسمنت رنگ ارغواني بست
ز پيش شعله خوي تو چون شرر برود
لب تو عقده تبخاله واکند از سر
ستاره سوخته اي چند از شرربرود
مباد از عرق گرم اضطراب ترا
سفينه تو ازين بحر بي خطر برود
حرارتي که گرفته است گرم جسم ترا
ز برق گرمتر از باد زودتر برود
چنين که بي خبر آمد به خوابگاه تو تب
اميدوار چنانم که بي خبر برود
دميد صبح چه خامش نشسته اي صائب
بگو به آه به دريوزه اثر برود