شماره ٧٦٤: اگر چه ديده به خواب از صداي آب رود

اگر چه ديده به خواب از صداي آب رود
مرا ز قلقل مينا ز ديده خواب رود
کشد به رحمت حق دل زياده عاصي را
که سيل تيره به دريا به اضطراب رود
فغان که آتش بي زينهار عارض او
امان نداد که خون از دل کباب رود
به محفلي که تو رخ نقاب برداري
ز چشم آينه بي اختيار آب رود
نشاط ظاهري از دل نبرد درد نهان
کجا به خنده گل تلخي از گلاب رود
ز آه ما متأثر نمي شودگردون
به دود تلخ کي از چشم مجمر آب رود
ز رنگ وبوي جهان شبنمي که دل برداشت
درون ديده خورشيد بي حجاب رود
ز هوش رفت دل خسته تا به عشق رسيد
چو رهروي که به منزل رسد به خواب رود
ز خواب پيچ وخم مار مي شودافزون
کجا به مرگ ز جان حريص تاب رود
ز پرده دل درياست کاسه چشمش
چگونه بادغرور از سرحباب رود
بلند پايگي عشق را تماشا کن
که طوق فاخته را سرو در رکاب رود
نرفت گرد غم از دل به دست افشاني
خط غبار محال است از کتاب رود
چگونه از دل ما غم برون رود صائب
که سيل رو به قفا زين ده خراب رود