شماره ٧٦٢: اگر چه روي من از درد زعفراني بود

اگر چه روي من از درد زعفراني بود
خميرمايه صد رنگ شادماني بود
ز خشک مغزي پيري مرا يقين گرديد
که در سياهي مو آب زندگاني بود
فغان که جامه فانوس شمع هستي من
ز روزگار همين آستيم فشاني بود
سخن گسسته عنان راه حرف خارستان
مدار زندگاني من به پاسباني بود
تمتعي که ازين خاکدان رسيد به من
سبک رکابتر از گرد کارواني بود
فتاد از نظرم تا ز خون تهي شد دل
سبوي باده سبکروح از گراني بود
به جرم هرزه درايي گداختند مرا
زبان شکوه من گرچه بي زباني بود
من آن نيم که به نيرنگ دل دهم به کسي
بلاي چشم کبود تو آسماني بود
به بوسه اي نزدي مهر برلبم هرگز
هميشه لطف تو با دوستان زباني بود
زپرده شعله ديدار کار خود مي کرد
جواب موسي ما گرچه لن تراني بود
ازان به تيغ زبان شد جهان ستان صائب
که مدح گستر عباس شاه ثاني بود