شماره ٧٦١: ز خانه مست برون آن نگار آمده بود

ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
به اختيار نه بي اختيارآمده بود
شکفته روي وشلايين ومست وخواب آلود
به مدعاي من دل فگار آمده بود
چو شاخ گل ز سراپاش خنده مي باريد
گشاده روي تر از نوبهار آمده بود
خطر ز سايه خود داشت نخل نوخيزش
زبس که درخور بوس وکنار آمده بود
اگر چه بود ز مستي به هر طرف مايل
به جانب دل اميدوارآمده بود
چو آفتاب که آيد برون ز چادر صبح
برون ز پرده شرم آن عذارآمده بود
پياده بود به ظاهر چو گلبن نوخيز
ولي به بردن دلها سوارآمده بود
کمي نبود ز اسباب عيش بزمش را
برون ز خانه به قصد شکارآمده بود
هنوز بخت گرانخواب چشم مي مالد
ز دولتي که مرا در کنار آمده بود
نبود شيوه او لطفي اين چنين صائب
ز جذبه دل اميدوار آمده بود