شماره ٧٥٣: به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند

به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند
قبول داغ محبت به هر جگر ندهند
به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپيچ
که هيچ رشته بي تاب را گهر ندهند
فراغبالي در تنگناي چرخ مخواه
همان به است که در بيضه بال وپر ندهند
بريز بار تعلق که شاخه هاي درخت
نمي شوند سبکبار تا ثمر ندهند
ز روي تلخ مکافات زهر مي بارد
چه نعمتي است که کام مرا شکر ندهند
ترم ز طعنه اين زاهدان خشک اي کاش
چو صندلي نفرستند دردسرندهند
چنان چکيده بخلند اين گرانجانان
که نيم قطره به ابرام نيشتر ندهند
ز دوش دار سرش تکيه گه نخواهد يافت
اگر دو دور به منصور بيشتر ندهند
چه شکوه مي کني از اشک تلخ خود صائب
ترا شرابي ازين خوشگوارتر ندهند