شماره ٧٤٦: خوشا کسي که به دامان خود قدم شکند

خوشا کسي که به دامان خود قدم شکند
تمام دست شود خويش را بهم شکند
به شيشه خانه دلهاي ما جه خواهد کرد
بتي که بال و پر طاير حرم شکند
مدار دست ز دامان آه روز مصاف
که قلب دشمن خونخوار اين علم شکند
هميشه خنده کبک است در دهان کسي
که پاي خويش به دامان کوه بهم شکند
نيم ز اهل شکايت وليک مي ترسم
که زور باده سبوي مرا بهم شکند
کمال مردي ومردانگي است خودشکني
ببوس دست کسي را که اين صنم شکند
مدار نامه توقع ازان شکسته دلي
که در نوشتن يک حرف صد قلم شکند
به خاکساري ما مي برند شاهان رشک
که ديده است سفالي که جام جم شکند
شکست جوهر صاحبدلان نسازد کم
به پشت کار کند تيغ را چو دم شکند
کجاست سالک از خود گذشته اي صائب
که دامني به ميان در ره عدم شکند