شماره ٧٤٢: کجا مرا مي گلگون دماغ تازه کند

کجا مرا مي گلگون دماغ تازه کند
که تخم سوخته را ابر داغ تازه کن
کجاست سوختگان را دماغ خودسازي
به ناخن دگران لاله داغ تازه کند
درين بهار که صد جامه خار گردانيد
نشد که جامه خودسروباغ تازه کند
دماغ سافي ما مي خورد ز جيحون آب
مگر به خون جگر، دل دماغ تازه کند
ز خط سيه نشودروز آتشين رويي
که داغ کهنه ما را به داغ تازه کند
دلي که داغ نهان نيست مجلس افروزش
دماغ خود به کدامين اياغ تازه کند
ز داغ سينه من آب وتاب ديگر يافت
که تازه رويي گل جان باغ تازه کند
درين صحيفه من آن خامه سيه روزم
که مغز خشک به دودچراغ تازه کند
دمي که صائب ازوبوي صدق مي آيد
چوباد صبح جهان را دماغ تازه کند