شماره ٧٣٤: به هر چمن قد موزون او خرام کند

به هر چمن قد موزون او خرام کند
ز طوق فاختگان سرو چشم وام کند
نوشته نام مرا بر کنار نامه غير
کس اين توجه بيجاي را چه نام کند
خط سياه دل از تيغ رو نگرداند
بگو به غمزه که شمشير در نيام کند
غزال قابل اقبال نيست مجنون را
مگر به ياد سگ ليلي احترام کند
نگين پياده نماند به جوهري چو رسيد
سخن شناس سخن را بلند نام کند
غرور او ندهد در نماز تن به سلام
مگر ز جانب او ديگري سلام کند
چو شمع در دل هرکس که سوز عشقي هست
به گريه زندگي خويش را تمام کند
چه طرف بندد از ايام عمر تيره دلي
که روز روشن خودشب ز فکر شام کند
هلاک جيفه دنيا نفسهاي خسيس
حلال خوار چه انديشه از حرام کند
چو هست فعل بدو نيک را جزا لازم
چه لازم است کسي فکر انتقام کند
حريص را نگراني شود ز ياد از مرگ
که خاک سرمه بينش به چشم دام کند
ز موج حادثه سردر کنار حورنهد
اگر خاک کسي به مقام رضا مقام کند
اگر چو تير قلم پر برآوردصائب
عجب که نامه شوق مرا تمام کند