شماره ٧٢٤: چگونه باده عرفان جماعتي نوشند

چگونه باده عرفان جماعتي نوشند
که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند
حديث بيش وکم ومهرذره بدمستي است
ز يک پياله دو عالم شراب مي نوشند
ز ما سلام به دارالسلام دار رسان
که در زمانه ما خلق پنبه در گوشند
حديث اهل زمين قابل شنيدن نيست
به ذوق حرف که اين نه صدف همه گوشند
به شمع موم قناعت کنند از خورشيد
جماعتي که چو محراب تنگ آغوشند
خموش باش که چندين هزار شمع اينجا
مکيده اند لب خامشي و مدهوشند
حضور گلشن فردوس آن کسان دارند
که در به روي خوداز کاينات مي پوشند
ز رفتن دگران خوشدلي ازين غافل
که موجها همه با يکدگر در آغوشند
چه ساده اندحريفان بي بصر صائب
به آفتاب قيامت نقاب مي پوشند