شماره ٧١٥: سخنوران که درين بوستان نوا سازند

سخنوران که درين بوستان نوا سازند
کباب يکدگر از شعله هاي آوازند
مبين به چشم حقارت شکسته بالان را
که در گرفتن عبرت هزار شهبازند
چگونه کاسه پرزهر مرگ را نوشند
جماعتي که بدآموز نعمت ونازند
شوندکامروا چون دعاي دامن شب
جماعتي که مشکين خطان نظربازند
هلاک کنج لب وگوشه هاي آن چشمم
که دلپذير تر از گوشه هاي شيرازند
ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان
گذشتگان پل اين سيل خانه پردازند
نمي رسند به معراج گفتگو صائب
جماعتي که به دعوي بلند پروازند