شماره ٧١٤: مرا اگر چه کم از خاک راه مي گيرند

مرا اگر چه کم از خاک راه مي گيرند
ز من فروغ گهر مهر وماه مي گيرند
بهوش باش که ديوانگان وادي عشق
غزال را به کمند نگاه مي گيرند
مباش تند که نتوان ز آفتاب گرفت
تمنعي که ز رخسار ماه مي گيرند
مدار دست ز دامان شب که غنچه دلان
گشايش از نفس صبحگاه مي گيرند
مکن ز پاکي دامن به بيگناهان فخر
که که در ديار کرم بيگناه مي گيرند
به مشت خار ضعيفان به چشم کم منگر
که سيل حادثه را پيش راه مي گيرند
چگونه منکر عصيان شوي که اهل حساب
ز دست و پاي تو اول گواه مي گيرند
فغان ز پله انصاف اين گرانجانان
که کوه درد مرا برگ کاه مي گيرند
ز تاب آتش روي تو عافيت طلبان
به آفتاب قيامت پناه مي گيرند
اگر چه گرمروان همچو برق در گذرند
ز نقش پاي چراغي به راه مي گيرند
ستمگران که به مظلوم مي شوند طرف
ز غفلت آينه در پيش آه مي گيرند
به قدر آنچه شوي پست سربلندشوي
عيار جاه عزيزان ز چاه مي گيرند
شکستن دل ما را پري رخان صائب
کم از شکستن طرف کلاه مي گيرند