شماره ٧١٣: خوش آن گروه که مست بيان يکديگرند

خوش آن گروه که مست بيان يکديگرند
ز جوش فکر مي ارغوان يکديگرند
نمي زنند به سنگ شکست گوهر هم
پي رواج متاع دکان يکديگرند
حباب وار ندارند چشم بر کوثر
ز شعر هاي تر آب روان يکديگرند
زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگين
ز فکر تازه گل بوستان يکديگرند
سخن تراش چو گردند تيغ الماسند
زند چو طبع به کندي فسان يکديگرند
ز خوان رزق به يک رنگ چشم دوخته اند
چو داغ لاله به خون ميهمان يکديگرند
چه احتياج به گلزار غنچه خسبان را
که از گشاد جبين گلستان يکديگرند
يکي است گرمي گفتار ما و پروانه
که از بلندي طبع آسمان يکديگرند
يکي است گرمي گفتار ما وپروانه
چو شمع سوخته جانان زبان يکديگرند
در آمدم چو به مجلس سپند جاي نمود
ستاره سوختگان قدردان يکديگرند
بغير صائب و معصوم نکته سنج وکليم
دگر که ز اهل سخن مهربان يکديگرند