شماره ٧٠٨: اگر ز چهره داغم نقاب بردارند

اگر ز چهره داغم نقاب بردارند
جهانيان نظر از آفتاب بردارند
چنان مکن که به حال خودت گذارد عشق
نه دوستي است که دست از کباب بردارند
ز چشم شور تماشاييان مشو غافل
که رنگ نشأه ز روي شراب بردارند
ز شرم وصل شدم آب دوستان چه شدند
که نخل موم من از آفتاب بردارند
اگر به مجلس روحانيان رسي صائب
بگو که قسمت ما را شراب بردارند