شماره ٧٠٧: سبکروان که طلبکار يار مي گردند

سبکروان که طلبکار يار مي گردند
غبار رهگذر انتظار مي گردند
برآز قيد علايق که خانه بردوشان
ز سيل حادثه کم بيقرار مي گردند
ز پشت مرکب چوبين دار بي برگان
به دوش چرخ چو عيسي سوار مي گردند
جماعتي که ز تلخي زنند جوش نشاط
به هر مذاق چو مي خوشگوار مي گردند
به نقد وقت گروهي که دل نمي بندند
هميشه خرج ره انتظار مي گردند
ز خوش عناني عمر آن کسان که آگاهند
گرهگشا چو نسيم بهار مي گردند
ز خود برون شدگان همچو قطره بيخبرند
که عاقبت گهر شاهوار مي گردند
به آب خضر ندارند کار موزونان
سخنوران به سخن پايدار مي گردند
حذر کنند ز خلوت فزون ز ديده خلق
جماعتي که ز خود شرمسار مي گردند
ز سايه پروبال هما سبک مغزان
شکار دولت ناپايدار مي گردند
ز تاج وتخت زليخا به خاک راه افتاد
عزيز خوارکنان زود خوار مي گردند
چو نافه مردم خونين جگر نمي دانند
که صاحب نفس مشکبار مي گردند
چنين که مست غرورند دلبران صائب
کجا ز سيلي خط هوشيار مي گردند