شماره ٦٩٦: زخنده تو گره در دلي نمي ماند

زخنده تو گره در دلي نمي ماند
تو چون گشاده شوي مشکلي نمي ماند
اگر بهارتويي شوره رار گلزارست
اگر کريم تويي سايلي نمي ماند
به حرف اگر ندهم دل ز بي شعوري نيست
تو چون به حرف درآيي دلي نمي ماند
جهان به ديده ارباب معرفت هيچ است
چو حق ظهور کند باطلي نمي ماند
اگر چه منزل اين راه دور بسيارست
تو چون زخودگذري منزلي نمي ماند
هزار بار به از آمدن بود رفتن
ز زندگاني اگر حاصلي نمي ماند
تمام مشکل عالم درين گره بسته است
چو دل گشاده شود مشکلي نمي ماند
صرير کلک تو مي آورد جنون صائب
به مجمعي که تويي عاقلي نمي ماند