شماره ٦٩٣: نه گل نه لاله درين خارزار مي ماند

نه گل نه لاله درين خارزار مي ماند
دويدني به نسيم بهار مي ماند
مآل خنده بودگريه پشيماني
گلاب تلخ ز گل يادگار مي ماند
بساط خاک بودراه وخلق نقش قدم
کدام نقش قدم پايدار مي ماند
به عشق کن دل خود زنده کز نسيم اجل
چراغ زنده دلي برقرار ميماند
چنين که تنگ گرفته است بر صدف دريا
چه آب در گهر شاهوار مي ماند
بريز برگ وبکش بار کز خزان برجا
درين حديقه همين برگ وبار مي ماند
مگر شهيد به اين تيغ کوه شد فرهاد
که لاله اش به چراغ مزار مي ماند
غبار خط تو تابسته است در دل نقش
دلم به مصحف خط غبار مي ماند
مه تمام هلال وهلال شد مه بدر
به يک قرار که در روزگار مي ماند
زلاله وگل اين باغ وبوستان صائب
به باغبان جگر داغدار مي ماند