ز حرف بر لب شيرين او اثرماند
که ديده نقش پي مور بر شکر ماند
نثار سوختگان ساز خرده جان را
که چون به سوخته پيوسته شد شرر ماند
ز نوبهار چه گل چيند آن نوپرداز
که در مشاهده نقش بال وپر ماند
قرين صافدلان شو که بي صفا نشود
هزار سال اگر آب در گهر ماند
بسر نيامد طومار عمر جهدي کن
که چون قلم ز تو در هر قدم اثرماند
درين بهار که يک دانه زير خاک نماند
روا مدارسرمابه زير پرماند
خوشا کسي که ازين خاکدان چودرگذرد
زنقش پاي چراغي به رهگذر ماند
کجاست گوشه آسوده اي که چون نعلين
خيال پوچ دو عالم برون درماند
به خنده زندگي خويش را مده برباد
که در چمن گل نشکفته بيشتر ماند
فريب گوشه دستار اعتبار مخور
که غنچه در بغل خا تازه ترماند
دوزلف يار به هم آنقدرنمي ماند
که روز ماوشب ما يکدگر ماند
اگربه خضر رسد مي شودبيابان مرگ
ز راه هرکه به اميد راهبر ماند
ز فکر بيش وکم رزق دل مخور صائب
که راه طي شود و توشه بر کمر ماند