شماره ٦٨٥: کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند

کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند
توان به چرخ سرخودزپيچ وتاب رساند
چه چشمهاي خمارين ولعل ميگون است
که مي توان ز تماشاي او شراب رساند
به مهره دل مومين من چه خواهد کرد
رخي که خانه آيينه را به آب رساند
چگونه دست نشويم زذل که سبزه زنگ
در آبگينه من ريشه را به آب رساند
به نااميدي از اميد کامياب شدم
به آب خضر مرا موجه سراب رساند
هزار حلقه زدم پيچ وتاب چون جوهر
چوتيغ تا به لبم چرخ يک دم آب رساند
ز دست دامن پاکان رها مکن زنهار
که قرب گل سر شبنم به آفتاب رساند
ز پيچ وتاب مکش سرکه رشته را صائب
به وصل گوهر شهوار پيچ وتاب رساند