شماره ٦٧٣: به زير چرخ دل شادمان نمي باشد

به زير چرخ دل شادمان نمي باشد
گل شکفته درين بوستان نمي باشد
خروش سيل حوادث بلند مي گويد
که خواب امن درين خاکدان نمي باشد
مخور ز ساده دليها فريب صبح نشاط
که هيچ مغز درين استخوان نمي باشد
به هرکه مي نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسيم درين گلستان نمي باشد
دليل رفتن دلهاست آه درد آلود
غبار بي خبر کاروان نمي باشد
دلي که نيست خراشي در اوزمين گيرست
زري که سکه ندارد روان نمي باشد
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تيره آه به حکم کمان نمي باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نيست
کسي به سايه خود سرگردان نمي باشد
مکن کناره ز عاشق که زود چيده شود
گلي که در نظر باغبان نمي باشد
به يک قرار بود آب چون گهر گردد
بهار زنده دلان را خزان نمي باشد
به گنجهاي گهر ماه مصر ارزان است
به هربها که بودمي گران نمي باشد
قدم زميکده بيرون منه که جزخط جام
خط مسلميي در جهان نمي باشد
گرانترست به ديوان حشر ميزانش
به هر که سنگ ملامت گران نمي باشد
به چشم زنده دلان خوشترست خلوت گور
زخانه اي که در او ميهمان نمي باشد
شکسته رنگي ما نامه اي است واکرده
چه شد که شکوه ما را زبان نمي باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پيدا
يکي چو صائب آتش زبان نمي باشد