شماره ٦٦٦: به چشم من گل وخار چمن يکي باشد

به چشم من گل وخار چمن يکي باشد
نواي بلبل وصوت زغن يکي باشد
تو از نواي مخالف ز راست بيخبري
وگرنه نغمه سرادر چمن يکي باشد
ترا تعدد اخوان فکنده است به چاه
وگرنه يوسف گل پيرهن يکي باشد
يکي است پيش سبکروح زندگاني ومرگ
که صبح را کفن وپيرهن يکي باشد
به توتيا چه کنم چشم خود چوسرمه سياه
مرا که ساختن وسوختن يکي باشد
مرا که خلق نيايد به ديده حق بين
حضور خلوت با انجمن يکي باشد
رخ چو آينه گرداندن است بي صورت
ترا که طوطي شيرين سخن يکي باشد
فغان که در حرم وصل بار همچو سپند
مرا نشستن و برخاستن يکي باشد
دل دونيم ز عاشق دليل يکرنگي است
که خامه دو زبان را سخن يکي باشد
به چشم هرکه رميده است از جهان صائب
زمين غربت وخاک وطن يکي باشد