شماره ٦٦٠: زبستگي دل آگاه شادمان باشد

زبستگي دل آگاه شادمان باشد
که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد
شکسته پايي من برفلک گران باشد
پياده هر که رودبار کاروان باشد
قدم برون منه از خودکه تير کجرفتار
همان به است که در خانه کمان باشد
درين دوهفته که گل گرم محمل آرايي است
کسي چه در پي تعمير آشيان باشد
و فابه وعده نمودن خوش است پيش از وقت
که ماه سي شبه برديده ها گران باشد
زبان شکوه ما نيست شمع هر مجلس
چو سنگ آتش مادر جگر نهان باشد
برون ز عالم گل عشق را خيابانهاست
که سرو کوته آن عمر جاودان باشد
نتيجه نفس گرم عندليبان است
که عمر شبنم گستاخ يک زمان باشد
اميد هست خدامهربان شود صائب
طبيب اگر به من خسته سرگران باشد