شماره ٦٥٤: زخاکساري دل برقرار خودباشد

زخاکساري دل برقرار خودباشد
گهرزگرديتيمي حصارخودباشد
زبيقراري بلبل کجا خبر دارد
گلي که شب همه شب در کنارخود باشد
زشست صاف ربايد چنان ز گل شبنم
که رنگ چهره گل برقرار خود باشد
شده است ساقي ما از خمار مي بيتاب
نعوذبالله اگر در خمار خود باشد
که دل زپيچه آن شوخ مي تواند برد
که آفتاب همان بيقرار خود باشد
همان زوعده خلافي مرا کشد هرچند
زنااميدي من شرمسار خود باشد
مرا دلي است درين باغ چون گل رعنا
که هم خزان خود وهم بهار خود باشد
سبکروي که نداده است دل به حب وطن
به هرکجاکه رود در ديار خود باشد
فريب ياري هم خورده اندساده دلان
نيافتيم کسي را که يار خود باشد
توان به کعبه مقصود بي دليل رسيد
اگر تپيدن دل برقرار خود باشد
زشاهدان معاني چه سيرچشم شود
اگر زدل کسي آيينه دار خود باشد
بپوش چشم خود از عيب تاشوي بي عيب
که عيب پوش کسان پرده دار خود باشد
به کيش خودشکنان آدم تمام آن است
که وقت عرض هنر پرده دار خود باشد
زانقلاب جهان صائب آرميده بود
رميده اي که دلش برقرار خود باشد