شماره ٦٥٢: به خاک دير جبيني که آشنا باشد

به خاک دير جبيني که آشنا باشد
اگر به کعبه رود روي بر قفا باشد
نشاط هردو جهان بي حضور دل بادست
بجاست تخت سليمان چودل بجا باشد
چونيست نشأه مستي ز پادشاهي کم
بط شراب چراکمتر ازهما باشد
به جرم جوهرذاتي وپاکي گوهر
چوتيغ قسمت من آب ناشتا باشد
نمک به ديده گستاخ شبنم افشانند
در آن چمن که نگهبان در او احيا باشد
برآر رخت اقامت زچار موجه صوف
که حرز عافيت از نقش بوريا باشد
بشو ز کاسه سرگرد عقل را به شراب
مهل که جام جم عشق بي صفاباشد
کمند جاذبه چهره شکسته من
نهشت کاه در آغوش کهربا باشد
زشرم عقده سردرگم من آب شود
اگر چه غنچه پيکان گرهگشا باشد
چنان ضعيف شدم در فراق اوصائب
که بال سير من از جذب کهربا باشد