شماره ٦٤٨: خوشم که خرده جان صرف يار جاني شد

خوشم که خرده جان صرف يار جاني شد
دو روزه هستي من عمر جاوداني شد
به عمر خويش تلافي نمي توان کردن
زفرصت آنچه مرا فوت در جواني شد
فغان که لعل لب آبدار او از خط
سياه کاسه تر از آب زندگاني شد
به خنده باز مکن لب که عمر گل کوتاه
درين رياض ز تأثير شادماني شد
در آن جهان گل رعناي باغ فردوس است
ز اشک چهره زردي که ارغواني شد
زنخلها که رساندم درين رياض مرا
کف پرآبله قسمت ز باغباني شد
خوشم که مايه اشکي بهم رسيد مرا
اگر چه خون دلم از حسرت جواني شد
مرا ز گريه شب روح تازه شد صائب
نصيب خضر اگر آب زندگاني شد