شماره ٦٤٦: زخنده دل به لعب لعل يار مفتون شد

زخنده دل به لعب لعل يار مفتون شد
کباب را زنمک شوق آتش افزون شد
شدم به بتکده از کعبه سر برآوردم
مرا کليد در بسته نعل وارون شد
نرفت از دل من خارخار عشق برون
غبار هستي من گردباد هامون شد
ز چوب نرمي من مهربان شدند اغيار
اگر زعشق دد ودام رام مجنون شد
ازان محيط گرامي همين خبر دارم
که همچو موج عنانم ز دست بيرون شد
ز نيش چاشني جوي شهد مي يابد
ز خارخار محبت دلي که پر خون شد
ازان زمان که مرا عشق زير بال آورد
اگر به جغد فکندم نظر همايون شد
به هرزمين که کني سايه سرسري مگذر
که از فشردن پا سرو باغ موزون شد
نماند گوهر ناسفته در محيط فلک
ز بس که از دل من آه سوي گردون شد
ميار سرزگريبان خم برون صائب
که علم حکمت ازوکشف بر فلاطون شد