شماره ٦٤١: جنون من ز نسيم بهار کامل شد

جنون من ز نسيم بهار کامل شد
حذر کنيد که ديوانه بي سلاسل شد
گذشت صبح نشاطش به خواب بيخبري
سيه دلي که ز سير شکوفه غافل شد
مرا چو نوسفران نيست چشم بر منزل
که از فتادگيم راه جمله منزل شد
قبول خلق شد از قرب حق حجاب مرا
سفيدرويي ظاهر سياهي دل شد
درآفتاب قيامت عجب که تشنه شود
به آب تيغ تو هر تشنه اي که واصل شد
ز صيد زخمي خود نيست بيخبر صياد
چگونه حسن تواند ز عشق غافل شد؟
چراغ برق نماند به زير دامن ابر
مباش امن ز ديوانه اي که عاقل شد
به چار موجه ازان کشتي تو افتاده است
که بادبان تو از دامن وسايل شد
سرم به سايه طوبي فرو نمي آيد
که نخل کشته من دست و تيغ قاتل شد
به وصل منزل مقصود مي رسد صائب
به نارسايي خود رهروي که قايل شد