شماره ٦٣٩: به روي گرم تو آيينه تا برابر شد

به روي گرم تو آيينه تا برابر شد
بهشت روي ترا چشمه سار کوثر شد
زخال اگر چه بنا گوش نيک اختر شد
ازين ستاره شب زلف دل سيه تر شد
دل نظارگيان آب شد زديدن تو
اگر زديدن خورشيد ديده ها تر شد
چه فتنه ها که ازو جاي گرد برخيزد
به هر زمين که نهال تو سايه گستر باشد
ز جلوه سرو تو کيفيتي به بستان داد
که طوق فاختگان جمله خط ساغر شد
به چشم همت من استخوان بي مغزي است
سعادتي که زبال هما ميسر شد
ز بيقراري بلبل کجا به حرف آيد
ز خامشي دهن غنچه اي که پر زر شد
زچشم شور نگردد چو ماه دنبه گداز
شکاريي که درين صيد گاه لاغر شد
ز بحر دور فتادم ز خودنماييها
يتيم زود شود قطره اي که گوهر شد
چرا چو سرو کنم دست از آستين بيرون
مرا که دولت آزادگي ميسر شد
ستاره ريز کند چشم خلق را صائب
چراغ هر که ازان روي آتشين برشد