شماره ٦٣٣: ز آه کام دو عالم مرا مهيا شد

ز آه کام دو عالم مرا مهيا شد
ازين کليد دو صد در به روي من وا شد
شکست از مي روشن خمار من ساقي
عجب بلاي سياهي مرا ز سر وا شد!
فغان من ز دل سخت يار گشت بلند
ز کوه، ناله فرهاد اگر دوبالا شد
شد از قلمرو رخسار، زلف روگردان
غبار لشکر خط تا ز دور پيدا شد
که مي تواند ازان رو دلير گل چيدن؟
که حلقه حلقه خط تو چشم بينا شد
درين زمان که کسي دل نمي دهد به سخن
ترحم است بر آن طوطيي که گويا شد
ز حسن عاقبت آن روز نااميد شدم
که حرص پير ز قد دوتا دوبالا شد
به آن رسيده که چون مور پر برون آرم
ز دوري تو دلم بس که ناشکيبا شد
چه سود ازين که گهر گشت قطره ام، داغم
کز اين تعين ناقص جدا ز دريا شد
همان به چشم عزيزان چو خار ناسازم
اگرچه زندگيم صرف در مدارا شد
نبود جوهر من کم ز کوهکن صائب
ز کار دست من از حسن کارفرما شد