شماره ٦٣٢: به گرد گريه من ابر درفشان نرسد

به گرد گريه من ابر درفشان نرسد
به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد
مجردان چو مسيح از علايق آزادند
کمند رشته مريم به آسمان نرسد
مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟
که برگ کاه به چشمم ز کهکشان نرسد
به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
که کس به عالم بالا به نردبان نرسد
ز سطحيان مطلب غور نکته هاي دقيق
هما به چاشني مغز استخوان نرسد
گشايش از دم پيران بود جوانان را
به خاکبوس هدف تير بي کمان نرسد
به خواري وطن از عيش غربتم قانع
که هيچ گل به خس و خار آشيان نرسد
کمند آه ستمديدگان عنان تاب است
نمي شود به سر چاه، کاروان نرسد
حضور همنفسان مغتنم شمر صائب
که لذتي به ملاقات دوستان نرسد