شماره ٦٣٠: ترا که روي به خلق است از خدا چه رسد؟

ترا که روي به خلق است از خدا چه رسد؟
به پشت آينه پيداست کز صفا چه رسد
نه زلف شانه کند نه به چشم سرمه کشد
به خود نمي رسد آن شوخ تا به ما چه رسد!
دويدن است ز نعمت نصيب چشم حريص
ز دانه غير تردد به آسيا چه رسد؟
ز شبنم است مهيا هزار ديده شور
ازين بهار به مرغان بينوا چه رسد؟
ز حرف مردم بيگانه گوش مي گيرم
به آشنا و سخنهاي آشنا چه رسد
به چشم خيره خورشيد آب مي گردد
به ديده من ازان آتشين لقا چه رسد؟
ز چشم منتظران تا به مصر يک دام است
ز بوي پيرهن آخر به چشم ما چه رسد؟
ز عشق قسمت زاهد کلام بي مغزي است
بغير کاه ز خرمن به کهربا چه رسد؟
رساند کسب هوا خانه حباب به آب
به مغز پوچ تو تا صائب از هوا چه رسد