شماره ٦١٨: ز جلوه تو چو سيلاب الامان خيزد

ز جلوه تو چو سيلاب الامان خيزد
ز پيش راه تو چون گرد آسمان خيزد
ز فکر روي تو روشن شد آنچنان دل من
که همچو صبح مرا نور از دهان خيزد
به کام دل نفس آتشين چگونه کشم؟
مرا کز آتش گل دود از آشيان خيزد
مشو ز پاس دل رام گشته ام غافل
که از رميدن من گرد از جهان خيزد
نشست گرد يتيمي ز روي گوهر، بحر
چه زنگ از دلم از چشم خونفشان خيزد؟
ز زخم تير مکافات ظالمان نرهند
که پيشتر ز نشان ناله از کمان خيزد
نه آنچنان ز گراني نشسته است به گل
سفينه ام، که به امداد بادبان خيزد