شماره ٦١٢: مرا ز باده گلگون دماغ مي سوزد

مرا ز باده گلگون دماغ مي سوزد
چو لاله باده من در اياغ مي سوزد
ز مي چراغ دگرها اگر شود روشن
مرا ز باده روشن دماغ مي سوزد
به عشق لاله عذاران علاقه اي است مرا
که من کباب شوم هر که داغ مي سوزد
ز بيکسي بجز از داغ نااميدي نيست
مرا کسي که به بالين چراغ مي سوزد
برد به خرمن مقصود ره سبکسيري
که همچو برق نفس در سراغ مي سوزد
دگر کدام گل آتشين شکفته شده است؟
که عندليب ز بيرون باغ مي سوزد
سياهي از شب عاشق نمي برد زحمت
اگرچه شب همه شب چون چراغ مي سوزد
مرا ز نشو و نما نيست بهره، ابر بهار
عبث به تربيت من دماغ مي سوزد
بود ملال به مقدار مال هرکس را
به قدر روغن خود هر چراغ مي سوزد
خيال روي که صائب مراست در دل گرم؟
که اشک چون گهر شبچراغ مي سوزد