شماره ٦١١: نگه ز ديدن رخسار يار مي سوزد

نگه ز ديدن رخسار يار مي سوزد
نسيم صبح درين لاله زار مي سوزد
چو شمع سبز درين باغ هرکجا سروي است
ز رشک قامت آن گلعذار مي سوزد
شهيد لاله رخان را به جاي شمع و چراغ
سپند شب همه شب بر مزار مي سوزد
مشو به سنگدلي از سرشک من ايمن
که آب در گهر آبدار مي سوزد
ستاره سوخته را سازگار نيست وصال
دماغ لاله ز بوي بهار مي سوزد
مرا به طالع پروانه رشک مي آيد
که بي حجاب در آغوش يار مي سوزد
هزار بار فزون ماه بدر گشت و هلال
چراغ ماست که بر يک قرار مي سوزد
به مغز آبله پايان چه کار خواهد کرد
رهي که دست و عنان سوار مي سوزد
به سوز عاريتي تن نمي دهد جوهر
ز آتش جگر خود چنار مي سوزد
چه صرفه مي برد از پاک طينتان دوزخ؟
ز بوته کي زر کامل عيار مي سوزد؟
فسرده اي که در اينجا به داغ عشق نسوخت
در آفتاب قيامت دوبار مي سوزد
چراغ ديده بلبل درين چمن صائب
ز رشک شبنم شب زنده دار مي سوزد