شماره ٦٠٩: ز گرمي نگهت آب در گهر سوزد

ز گرمي نگهت آب در گهر سوزد
ز خنده نمکينت دل شکر سوزد
شکر به کار مبر بيش ازين که از تب رشک
به آن رسيده که چون شمع نيشکر سوزد
ز لاله دعوي عشق سمنبران خام اوست
هزار رنگ اگر داغ بر جگر سوزد
مبر پناه به تدبير از گزند سپهر
که برق تيغ قضا اول اين سپر سوزد
ز سوز دل قلمي سر کنم که نامه من
چو شمع زير پر مرغ نامه بر سوزد
ثمر به خاک فکن آب زندگاني نوش
که باغبان قضا شاخ بي ثمر سوزد
چو آفتاب ز دل سبزه تمنا را
به يک نظر بدماند، به يک نظر سوزد
اگر نه روشني عالم از مي است، چرا
چراغ در شب آدينه بيشتر سوزد؟
خوشا کسي که چو صائب ز گرم رفتاري
ز نقش پاي چراغي به هر گذر سوزد