شماره ٦٠٧: دل شکسته عاشق به آه مي لرزد

دل شکسته عاشق به آه مي لرزد
هميشه بر علم خود سپاه مي لرزد
سبک مگير مصاف دل شکسته ما
که کوه قاف ازين برگ کاه مي لرزد
گلي که نيست هوادارش آتشين نفسي
ز سردي نفس صبحگاه مي لرزد
هجوم خار به آتش چه مي تواند کرد؟
عبث دل اينهمه از خار راه مي لرزد
کدام گوشه ابرو بلند شد يارب؟
که همچو قبله نما قبله گاه مي لرزد
به فرق شاخ گلي بلبلي است بال فشان
پري که بر سر آن کج کلاه مي لرزد
بر آن بياض بناگوش گوشوار گهر
ستاره اي است که در صبحگاه مي لرزد
ز آه سرد بود برگريز عصيان را
خوشا دلي که ز بيم گناه مي لرزد
که آمده است به گلگشت ماهتاب برون؟
که همچو مهر جهانتاب ماه مي لرزد
به چشم بسته تماشاي عارض او کن
که اين ورق ز نسيم نگاه مي لرزد
به خاک کوي تو خلق آرميده چون باشند؟
که آفتاب در آن جلوه گاه مي لرزد
فتد ز رحم مرا برق در جگر صائب
اگر به دامن صحرا گياه مي لرزد