شماره ٦٠٥: کسي که خرده خود صرف باده مي سازد

کسي که خرده خود صرف باده مي سازد
ز زنگ آينه خويش ساده مي سازد
حضور روي زمين فرش آستان کسي است
که لوح خويش چو آيينه ساده مي سازد
عنان به دست قضا ده که موج را دريا
به يک تپانچه کف بي اراده مي سازد
ز چوب منع چه پرواست خيره چشمان را؟
که برق ره به نيستان گشاده مي سازد
شکوه حسن تو خورشيد را ز توسن چرخ
به يک اشاره ابرو پياده مي سازد
دل پري است مرا از جهان که سايه من
اگر به سيل فتد ايستاده مي سازد
به آه گرم تواند کسي که زور آورد
کمان سخت فلک را کباده مي سازد
به برق و باد نيايد ز شوق همراهي
کجا سوار به پاي پياده مي سازد؟
به قسمت ازلي هرکه خواهد افزايد
به کاوش آب گهر را زياده مي سازد
عنان نفس به دست هوا مده کاين سگ
نگشته هرزه مرس با قلاده مي سازد
دل گرفته ما را ز همرهان صائب
که غير ناله و افغان گشاده مي سازد؟