شماره ٥٩٥: غزال چشم تو ره بر پلنگ مي گيرد

غزال چشم تو ره بر پلنگ مي گيرد
حباب بحر تو باج از نهنگ مي گيرد
بود مصاف تو اي چرخ با شکسته دلان
هميشه شير تو آهوي لنگ مي گيرد
مکش سر از خط تسليم عشق کاين صياد
به دام موج ز دريا نهنگ مي گيرد
چه طالع است که شيرازه سفينه من
مزاج اره پشت نهنگ مي گيرد
به چشم جوهريان آب چون نگرداند؟
ز آب اين گهر آيينه زنگ مي گيرد
ز قيد عقل، مرا هر که مي کند آزاد
اسيري از کف اهل فرنگ مي گيرد
درين ديار چه لنگر فکنده اي صائب؟
چه قيمت آينه در شهر زنگ مي گيرد؟