شماره ٥٩٣: عنان آه چسان جسم ناتوان گيرد؟

عنان آه چسان جسم ناتوان گيرد؟
چگونه مشت خسي برق را عنان گيرد؟
به آه داشتم اميدها، ندانستم
که اين فلک زده هم رنگ آسمان گيرد
چه احتياج کمندست در شکار ترا؟
که چشم شوخ تو نخجير با کمان گيرد
ز شرم عشق همان حلقه برون درست
اگرچه فاخته بر سرو آشيان گيرد
مجو ز دولت نوکيسه چشم و دل سيري
که اين هما ز دهان سگ استخوان گيرد
چو صبح، تيغ دو دم هرکه کار فرمايد
اميد هست که در يک نفس جهان گيرد
ز برق حادثه نتوان به ناتواني جست
که آتش از شمع اول به ريسمان گيرد
اگر ز خويش تو پهلو تهي تواني کرد
چو ماه عيد رکاب تو آسمان گيرد
چنين که نيست قرارش به هيچ جا صائب
عجب که شبنم ما رنگ بوستان گيرد