شماره ٥٨٦: اگر نشسته سفر چون نظر تواني کرد

اگر نشسته سفر چون نظر تواني کرد
ز هفت پرده نيلي گذر تواني کرد
عزيز مصر اگر همتي کند همراه
چو بوي پيرهن از خود سفر تواني کرد
صفاي باطن اگر چون صدف به دست آري
ز آب ديده نيسان گهر تواني کرد
چنان ز خويش برون آ که از اشاره موج
حباب وار سبک ترک سر تواني کرد
ز قعر گلخن هستي برآ به اوج فنا
که خنده از ته دل چون شرر تواني کرد
به بلبلان چمن اي گل آنچنان سر کن
که در بهار سر از خاک بر تواني کرد
چو بوي گل سبک از تنگناي غنچه برآي
که همرهي به نسيم سحر تواني کرد
ز چاه تيره هستي، که خاک بر سر آن
عزيز مصر شوي گر سفر تواني کرد
به خلوت لحد تنگ خويش را برسان
که بي ملاحظه خاکي به سر تواني کرد
به پيچ و تاب حوادث بساز چون صائب
مگر چو رشته شکار گهر تواني کرد